مرور چن هفته گذشته
دل بندم
سلام عمرم ...
ماه محرم هم تموم شد وماهمچنان مشتاق خبر وصال شمائیم
هوا سرد شده حتی بعضی شبا رعدوبرق وحشتناکی میاد وبعدش بارون ، قطعی برقا ... که تو یکی ازاین شبا تنهابودم خونه از بدشانسی کبریتا نم داشت هرکاری میکردم روشن نمیشدن تا شمع هارو روشن کنم بلاخره موفق شدم واز تاریکی رهانیدم .
اون ماجرا که گفتم اتفاق ناراحت کننده ای افتاده بود هم همچنان ادامه داره وچه اتفاقا که نیوفتاده چهره واقعی خیلی از اطرافیانمونو دیدیم فرزندم توانتخاب افراد اطرافت خیلی دقت کن !
بیخیال ...
هفته قبل با بابایی جونت رفتیم مرکز خرید کوروش وای که چقدخندیدیم ...حالا جریان چی بود گفتیم بریم سینما طبق معمول باید طبقات بالاتر میرفتیم رسیدیم بلیت گرفتیم واسه یه ساعت بعد برای منتظرشدن رفتیم کافی شاپ وهی بابایی میگفت ای بابا چقد اومدیم بالاتر... وسرساعت میخاستیم بیایم تو طبقه سینما که من هرکاری کردم نتونستم سوار پله برقی شم وااااااااااااای نگو چقد خندیدم کولا هنگیده بودم بابات میرف برمیگشت دیگه بیخیال سینما شدیم با اسانسور اومدیم پارکینگ ( خیر سرمون برج میلاد به اون بلندی رفتیم و ... و ازاون شرمسارتر اینه که ماهی چن بار ماموریت هوایی میریم دیگه نمیدونم چی بگم ) کولا مغزم ارور میداد کف زمینو کم مونده بود گاز بزنم
عکسای این مدت
نارنگی خوشمزه مامانی حواست جمع باشه تو انتخاب دوست ورفیق