سلام و صد سلام :) از ستاره سهیل با وفا

سلام به فینگیلم 😍و به همه دوستای باوفای واقعی در این دنیای مجازی😘

حالتون چطوره ؟ همگی خوبین ایشالله ؟! من که خدارو شکر خوبم ینی بهترم و عالی هم خواهم شد (اگه خدا بخاد) 

حدود یه ساله که نبودم از همینجا تشکر میکنم از همه دوستام که پیگیرم بودم 😘 و بابت این وقفه متاسفم 😔 بهرحال اومدم با تمرکز بیشتر و انرژی مثبت ...

حالا از وقتی که آخرین مطلب رو به یادگار گذاشتم تا الان رو بصورت کلی یه ریویو میکنیم 

بعد از اومدن از مشهد منو بابایی یه سرمایه گزاری دیگه ای کردیم ( خداروشکر ) که عمو جعفر عزیز برامون پیدا کرده بودن و جواب داد ... و روال کار منو بابایی همچنان به همون صورت قبله بصورت 2به 1 در نتیجه اخرای تیرماه بود تصمیم به نقل مکان کردیم و خدارو شکر اینجا حال دلمون خوبه (البته یه سری مشکلات اضاف شده ولی باز برای روحیمون خوب شده ) همون اواسط تیرماه 98 باز بابایی یه ماشین صفر در اووردن ...

ما جابه جا شدیم و محرم شد بجای نذرمون ( البته این نذر رو بابایی کرده هرسال عاشورا گوسفند قربونی کنه ) مبلغ پول رو به بنده خدایی خونه رهن و اجاره کردیم ( گل شمعدونیه من ، من اصلا دوس ندارم کاری رو خدا ما رو وسیله روزی رسوندن به بنده هاش کرده رو بازگو کنم ولی جایی شنیدم که گفتن اینطور کارا خوبه که همه تشویق شن والگو برداری کنن ) 

* دوبار کارت بانکی حساب حقوقمو هک کردن 😢 یه بار تیرماه بود دوتا یه میلیونی ، یه بار هم شهریور ماه بود دوتا سه میلیونی ... که شکایت پلیس فتا کردم و داره پیگیری میشه ولی خوب دوندگی داره ...

خوب یه سری وقایع تلخی هم رخ داد که شهادت حاج قاسم سلیمانی بود 😢 که دقیقا فردای تولدم و چن روز بعد از شهادت ایشون حادثه هواپیمای اوکراین بود و بعدم که ویروس کویید 19 قدم رنجه کردن 😖 و کارو تموم کردن و همچنان همه رو خونه نشین کردن البته ایشالله که همه رعایت کنن ، منو بابایی که همش تو پروازیم ولی خوب خوب رعایت میکنیم و ایشالله که موفق باشیم و زودتر هم این ویروس کرونا نابود بشه ..... آمین .....

نقل ونبات من 

اون مشکلی که از سال 97 گریبان گیرمون بود اسفند ماه 98 تقریبا تموم شد و رو به بهبود شد خداروشکر

قرار بود برای تعطیلات بریم مسافرت که بخاطر ویروس کنسل شد کل مسافرتا ، همه مدرسه ها آف شدن و ادارجات پاره وقت و بیشتر کارمندای خصوصی و دولتی دورکاری گرفتن ولی منو بابایی همچنان سنگر رو حفظ کردیم (البته تایم کاری من کمتر شده بود ساعت7 الی 13 میرفتم شرکت ) شرکت ما رو نمیشه تعطیل کرد ... همین آب ژاولی که میادین رو با ماشینای سم پاش ضدعفونی میکردن رو ما تولید میکردیم ورایگان در اختیار شهرداری و ارگان هالی دولتی میذاشتیم ( البته محصول جانبی ماست که خیلی وقتا چرخه فرایندش تغییر میکنه ) هرروز توزیع الکل طبی ، دستکش لاتکس ابی رنگ با ماسک n95 و ژل ضدعفونی کننده داریم و کل سایت و ساختمان رو هم بطبع ضدعفونی میکنن بصورت ادواری ...

ایشالله زودتر از شر این ویروس خلاص شیم دیگه خیلی خیلی خستمون کرده

عمرگران مادر 😇

سال تحویل و چهارشنبه سوری رو هردو سرکار بودیم ولی سیزده بدر رو پیش خانواده بودیم که اولا بخاطر کرونا قدغن بود که اگه نبودهم نمیرفتیم در ضمن بارون هم میبارید خداروشکر اوناییم میخاستن ازاین کار سرباز بزنن هم نتونستن برن طبیعت ( شلوغی و اجتماع ممنوع )

**ولی خارج از موضوع این ویروس یه خوبی هم کرد که قدر داشته هامونو هرچند خیلی کوچیک و پیش پاافتاده رو بدونیم حتی یه دورهمی ساده چقدر باارزش بوده ... چه کاراها میتونستیم بکنیم که ساده از کنارشون رد میشدیم وبا زندگی امروزی و پوچ ازلذتشون محروم میشدیم .... برسیم به سلامتی ، سلامتی برای هزاران بار باز اصل و مهم بودنش رو بهمون ثابت کرد و همچنین مرگ دست خداس و از رگ گردن هم بما نزدیک تره .... به هیچ چیز و کس اعتباری نیس .... تا هستیم قدرهمو بدونیم رو به ما به معنی کلمه فهموند .... اینکه همه کره خاکی باید باهم بسیج شن تا با یه مصیبت مقابله کنن دوست و دشمن ، فقیر و غنی ، کوچک و بزرگ ، عرب و عجم ، گناهکار و معصوم و ... زمان متحد شدن است ، چون تو ای مصیبت همه باهم مساوی اند و تمام ( واین یه قسمت خیلی کوچکی از قدرت خدای بزرگ و تواناس )

و جا داره از تمام کادر پزشکی و بیمارستانی از صمیم قلب تشکر و قدردانی کنم دست بوسشون هستم و شهادت جبهه سلامت تبریک و تسلیت ... #سپاس_قهرمانان_سلامت

و از خدا طلب رحمت به قربانیان این ویروس دارم و صبر عظیم به خانواده هاشون .

گل رز مادر🌹

فک کنم آبان ماه بود که مادر بزرگ (مادر مامانی ) شما از ارتفاع کمی افتادن 😔 و مارو نصفه جون کردن ، بدو زنگ به اورژانس ، سی تی ، سونو و رادیوگرافی و هزارتا فوق تخصص که خدارو میلیاردها بار شکر چیزه خاصی نبود فقط یه دوماه عارضه سرگیجه بود که الان اوکیه 😊

مادربزرگ و پدربزرگ شما ( پدری ) تو شهرستان یه خونه دیگه چیدن و ییلاق قشلاق میکنن ، عمو و عموزادت هم که حالشون خوبه تو پاییز 98 من که میرفتم رست خیلی به درس پرهام جان میرسیدم بیشتر هم ریاضی باهاش کار میکردم خیلی وابستم شده همش منتظره تا بریم رست 

راستی ساغرجون عموزاده بابایی جونت 18 تیر 99 همین چن روز بعد عقدشه ( دختر خوبیه ولی بااین حال که متولد 75 هستش وقت شوهر کردنش نبود به نظر من اون پوختگی اولیه لازم برای ازدواج رو نداره به عمو گفتم، ایشونم گفتن نظر منم اینه ولی همدیگرو میخان ) ایشالله همه جوونا سفید بخت بشن ....الهی آمین....

یکی از خونه هارو تحویل دادن بابایی جون هم درگیر تجهیز و طراحی داخلی ساختمونن تا بدیم اجاره اگه خدا بخاد

وصف حال کلی بخای عزیزشده من ، خداروشکر روزای سخت خیلی کم کمترشده و امید دارم که رفته رفته حال دل هممون خوب بشه ، خیلی سخت بود ولی گذشت و میگذره 😉

اوه اوه یه خبر رو یادم رفته که بگم اونم خبر به این حساسی و عشقی

جگر گوشه من 👶👶

خاله بهار یه هاپو کوشولو براش از طرف بابایی شما هدیه اومد اسمش رو گذاش ساواش، این هاپو بسه که دوس داشتنی بود باهوش بود خدا میدونه

چون نژادش ژرمن بود زودی قد کشید و من مثل چی از سگ میترسم و ساواش اینو براحتی درک میکرد و اصلا نزدیک من نمیومد فقط باهاش که حرف میزدم جوابمو میداد ...

اسفند ماه 98 دیدیم که بدنش ضعیف میشه بردیمش دامپزشک که پزشک گفتن بیماری پاراوا گرفته 😢 واااااای کلی گریه 😭 کردیم و تو کلینیک بستریش شد حدود 8 روز طول درمانشه و چهارروز اول خیلی خطریه حتی خدای ناکرده میشه ... داد ولی خوب پسر ما قوی تر ازاین حرفا بود 😊 بعد 8 روز مرخص شد با کلی واکسن و دارو ، و غذاهای کنسروی مخصوص به جبران تمام ویتامین و پروتئین های از دست دادش

یه خونه چوبی تو حیاط داره که دل آدم ضعف میره 

فکر کنم به همه وقایع شده حتی یه کوچولو اشاره کردم فقط موند شب یلدا با تولد ها ، که میخام بصورت جدا تو صفحات و روزای آتی بذارم .

عزیز دلم

همیشه به خدا توکل کن 

به حرف مردم اصلا اعتنا نکن هر کسی زبون داره حرف میزنه طبیعتشه 😂

و در آخر تو ( شماها فرزندانم ) مرا تمام جانی 👪

*برای تمام وقایع سال عکس دارم که ایشالله زود اتچ میکنم .

خیلی دوستتون دارم 😍😘