نیستی ولی ...

خاطرات سال ۹۹

1399/10/27 15:51
نویسنده : شادی زندگی
236 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ناردونه من 🎄

خیلی وقته نیستم نمیدونم از کجا شروع کنم ... 😔

از ادامه مطلب قبلی شروع میکنم : خوب ما خونه رو تجهیز کردیم و دادیم دست مستاجر از تاریخ 99/07/30 

همون مهرماه بود که من سرکار بودم چن روزی با همکارا میدیدیم که رئیس واحد یه کت کتون میپوشن دو روز به رستم مونده بود که نگو ایشون علائم کرونا دارن و توجهی بهش نمیکنن و این شد که همه واحد رو حتی بیشتر نفرات شرکت رو آلوده کرده بودن بلاخره منم گرفتمو 🤒 به پدر شما و مامانی ( مادربزرگ مادری ) ، مادربزرگ پدری شما هم مبتلا شدن ...

خیلی روزای سختی رو پشت سرگذاشتیم و همچنان هم عوارضش باهامونه 🤕

خوب از تیر ماه ۹۹ بگم براتون تولد آقا پرهام با این حال که کرونا بود ولی چن نفری از اقوام نزدیک دعوت کردنو بسی دشوار بود رعایت پروتکل بهداشتی 😐

برای شب یلدا ۹۹ هم چون به شیفت کاریمون میخورد یه هفته جلوتر تو خونه امیر گرفتیم و جای شما خالی شب بیاد موندنی بود چرا؟ چون شکر خدا خبر از شرکت جهت ارتقاء سمت من رسید😇 و دیگه شب رو بیادموندی تر کرد در واقع دوتا جشن رو یکی کردیم 

بله الان مادر شما مسئول تضمین کیفیت شرکت پتروشیمیه ، تواین یه سال و نیمی که نبودم بیشترش درگیر این کار بودم که خداروشکر به نتیجه مطلوبی رسیدم خیلی پاش زحمت کشیدم ☃️ و اصلا طالب این سمت نبودم و بیشتر خوشحالیمم سر اینه که پیشنهاد دادن و وقتی قبول کردم خودشون همه کاراشو کردن و حتی من تشکیل جلسه کمیته پرسنلی رو هم نمیدونستم و حتی فرم moc روهم پر نکرده بودم ، همه کارا انجام شده بود بهم خبر مژدگونی رو اعضای کمیته که چندین ساله همکاریم تو همون جلسه که داشتن صورتجلسه میکردن و تموم نشده بود هنوز با واتس اپ داد ، من رست بود و بیخبر از همه جا

همه زنگ میزدن از رئیس تعمیرات گرفته تا ... رئیس حراست و کارمندا و .... همه هم شیرینی میخاستن که براشون گرفتمو پخش کردن بچه های خدماتی ( ولی زیادی شلوغش کردن ، این کرونا باعث شده از هر لحظه جهت شادی کردن استفاده کنیم )

و مثل پارسال تولدمو سرکار بودم یکی از همکارا که در جریان بوده یهو دیدم تو ساختمون پیج کردن دیگه بعدشو نه تو بپرس نه من بگم تا ۱۵:۴۵ (پایان تایم کاری کرونایی ) همش اتاقم پروخالی میشد برای تبریک

خانم یکی از همکارام که با هم دوستیم زنگ زد دعوتم کرد مشخص بود برای چی داره دعوت میکنه سناریوش تابلو بود رفتمو بله تولد گرفتنو ... خوش گذشت 😊

و هفته بعد تولدم که رفتم تبریز همسرجان با دسته گلی خفن اومده بودن فرودگاه و تولد روهم خونه مادربزرگ ( مادری شما ) برگزار شد که پدرومادر عزیزم 😘 ظروف مسی 🤩 با پسند خودم هدیه دادن خواهر عزیزمم 😘 که گوشواره نقره روی یه سبد گل و بادکنک برفی ☃️

همسرجان 😍 هم آیواچ سری ۶ برام هدیه دادن پدرومادرهمسرجان هم پول نقد 😇

ممنونم از همه بزرگترا و افراد خانواده هامون و تموم دوستای عزیزم که با هدایا و تبریکاشون خوشحالم کردن ( عکس همه رو دارم ایشالله میذارم ) 💐

همین دیروز 99/10/27 یکی از آشناها که تو شرکتمونن گفتن احتمالا برگردم دفتر تهران 😅 و این خبر بیشتر از من پدر شمارو خوشحال کرد ، و برنامه جدید باید بریزیم تا برای برگشت چه کارها بکنیم ولی واقعیتش من عاشق تبریزم هروقت تیاره به آسمون تبریز برسه اشک از چشمام جاریه و احساساتی میشم 😍 آنایوردوم گوزل یوردوم 

این دوسال باز یه فرصت خوبی بود تا هم بیشتر کنار خانواده هامون باشیم و یه دلتنگی غربت ۷ ساله رو جبران کنیم و اگه خدا بخاد فول شارژ شیم برای ادامه رسیدن به اهدافمون 🙂

بلاخره همه جای ایران سرای من است به معنی کلمه زندگی کردیم 🌍

تمام جان وجهان من 🤩 همیشه همیشه خدا هوای دلتو زندگیتو داشته باشه و با آدمای خوب روبه رو بشی....الهی آمین ☃️

پسندها (6)

نظرات (3)

🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
27 دی 99 16:44
خوشحال شدم از خوندن این مطالب خوشبخت بشید و موفق باشبد 
شادی زندگی
پاسخ
عزیزید و همچنین شما دوستم😇
❤فاطمه جون❤❤فاطمه جون❤
30 اسفند 99 2:24
واییی برگشتیییید😍😍😍😍😍😍
شادی زندگی
پاسخ
بله عزیزم ولی باز کم پیداشدم😆😘
مامان صدرامامان صدرا
29 فروردین 00 23:21
عززززیززز دلمی ❤💚💙💜💛