نیستی ولی ...

ماه رمضون

1397/3/5 16:31
نویسنده : شادی زندگی
545 بازدید
اشتراک گذاری

دلبندم ستاره

ازوقتی درباره برنامه ریزی اومدن شما با بابایی تون صحبت میکنم میبینم چقد ذوق داره همش بهم میگه الان که ماه روزس به خوردوخوراکت برس یا اومدنی انو میخریم اونو میخریم خلاصه ندیده عاشق شماس ومنم حسودیم میشهحسودولی خوب حق داره مگه میشه میوه مونو دوست نداشت .

الان 10روزه که من روزه میگیرم یه روزهم به پیشواز ماه رمضون رفتم البته بابایی هم 4روزی رو روزه بود ولی چون کارش طوریه که نمیتونه بگیره ولی مامان بزرگت (مامان مامانی)وخاله جونیت همچنان بامن روزه ان وپدربزرگ شماهم (بابای بابایی )هم روزن..........

قراره عمو جونیت اخر هفته بیاد خونه ما البته واسه یه روز بعدم احتمالابریم یه دو روز مسافرت

جونم برات بگه یه پسرعمو عینکبیشتر نداری که ده سالی یا بیشتر احتمالاازت بزرگتره پسره خوبیه همبازی که فک نکنم باشین باهم و شما باید به ایشون احترام بذاری .

یکم هم از خاله جونتزیبا بگم : سالای اولی که تو خونه خودمون بودیم خاله جونت هی سوال میکرد که زمان زمینی شدن شما تقریبا کیه که منم تاریخی رو تو ذهنم داشتم تقریبی میگفتم ، تو تعطیلات عید که جنوب بودیم خاله جونت باز از من پرسید که دیگه کی میخای بیاری خواهر زادمو منم گفتم ایشالله امسال برنامه ریزی کردیم که یهو بغل وماچم کرد نمیدونی شمای ندیده رو چقد دوسداره همش داش واسه اومدنت برنامه میچید که چکاراباید بکنه .

نمیدونی جوجه جونم چقد شما رو دوس دارن نیومده معشوق همه دلها شدیبغل

اینم یکی از سفره ما

پسندها (2)

نظرات (0)