نیستی ولی ...

ماه رمضون

دلبندم  ازوقتی درباره برنامه ریزی اومدن شما با بابایی تون صحبت میکنم میبینم چقد ذوق داره همش بهم میگه الان که ماه روزس به خوردوخوراکت برس یا اومدنی انو میخریم اونو میخریم خلاصه ندیده عاشق شماس ومنم حسودیم میشه ولی خوب حق داره مگه میشه میوه مونو دوست نداشت . الان 10روزه که من روزه میگیرم یه روزهم به پیشواز ماه رمضون رفتم البته بابایی هم 4روزی رو روزه بود ولی چون کارش طوریه که نمیتونه بگیره ولی مامان بزرگت (مامان مامانی)وخاله جونیت همچنان بامن روزه ان وپدربزرگ شماهم (بابای بابایی )هم روزن.......... قراره عمو جونیت اخر هفته بیاد خونه ما البته واسه یه روز بعدم احتمالابریم یه دو روز مسافرت جونم برات بگه یه پسرع...
5 خرداد 1397

برنامه ریزی مهم

آرامش هر دقیقه زندگی ما یه برنامه مهم هم داریم اینه که قراره واسه اومدن نینی جونمون برنامه ریزی کنیم وااااااااااااااااااای خداجونم خودت کمکمون کن تو این سال ها که نبودی و فعلاهم اثری ازت نیس من و بابایی همش به فکر شما بودیم هستیم وخواهیم بود ، واسه جوجه طلاییمون تشک لبه دار خوشمل خریدم که بابای گف نخریم بذاریم باشه همه رو باهم ست میخریم ولی وقتی دیدم یهو دلم ریخ بلاخره خریدم و بعد از خواهر سویل جون (عروس فامیل شوشوجونم) هم که عروسک درس میکرد 10تا واست خریدم سال 95 ودیگه یه تشک مسافرتی هم که خال خالیه خریدم از دیجی کالا و واست یورو هم چنج کردم هرماه هم تصمیم داریم یه 20 یا 50یورو بسته به توانمون چنج کنیم و واست نگه دار...
5 خرداد 1397

سوپرایزی که بینمون باشه

خوشمزه من ... بابایی شما متولد خرداد ماه هستن که مامانی الان یه ماه که بفکر تولد برای ایشونن. البته بین منو شما باشه ،بابایی هم فردا پروازشون ساعت 9 تیک آف داره ومنم دوشنبه وسه شنبه واسشون برنامه دارم اینم بگم که تولد ایشون تو دهه سوم خرداده ولی چون اونموقع ماموریتن وبعدشم امتحاناشونه این شد که زود تر تولد میگیرم پارسال هم اینطوری شد خوشگل مامانی شما هم میخای به بابایی تبریک بگی؟    واسه شوشو جون هم هدیه سفارش دادم از دیجی کالا که دیروز بدستم رسید فقط یه جعبه کارو باید بگیرم وهمه چی اوکی هستش که با عکسا در جریام میذارم شمارو    از طرف شما هم یه هدیه کوچولو واسه بابایی گرفتم  (بع...
5 خرداد 1397

اخرین فلشبک ...

میوه عمرمون ... روزها یکی پس از دیگری سپری میشد وخدارو هزاران مرتبه شکر مشکلاتی که تودوران نامزدی داشتیم دیگه نبود هر دومون مثل مرد زحمت میکشیدیم توکارمون تا هدف هایی رو که تو زندگی داریم برسیم تو این مدت جای جوجه مون خیلی سبز بود ولی ما میخاستیم ینی الان هم همیطوریه میخایم که همه چی در حد اوکی باشه بعد خدای مهربون فرشتمون رو زمینی کنه خداجون دوستدارم  بعد مدتی طولانی مامان فینگیل جون منتقل شد به شهر بزرگ وبابایی جوجمون همچنان در رفت وامد هستش... تو این مدت چن سال اتفاقاتیکه افتادن: 1 _ پدر بزرگا رفتن زیارت کربلا . 2 _ پسر دایی مامانی(ینی خودم) بعد از سال ها انتظار بدنیااومد . 3 _ خداروشکر ب...
5 خرداد 1397

بعد عقد

ارزوی قشنگ من الهی من فدات بشم که خیلی وقتا دلم میخاد باشی ... میخام زود این فلش بکا تموم شه برسیم به حال الانمون  . بعد از عقد من کارای ترم بهمن رو انجام دادمو رفتم سر درسو مشقم وخیلی اتفاق ها افتاد که میخام بیخیال گفتنش اینجا بشم و وقتی جیگر گوشم اومد وبه سنی رسید که این وبلاگ رو هدیه بدم بهش تعریف میکنم ، ما خیلی کارا باهم کردیم همسر مهربانتراز جانم باپول قلکه من وکمی پس انداز خودش مادرا و... تونس یه ماشین خوشمل بخره واسه خودمون .....خدایاشکرت.... بعددیگه کم کم درس منم تموم میشد و دنبال کار بودیم تواین مدت که درسم تموم شه خیلی از عزیزان رو از دست دادیم هرشش یاهفت ماه فاصله، بگذریم به مسائل خوشی بپردازیم بهت...
5 خرداد 1397

اشنایی با عشق زندگیم و ازدواج پر از آرامشمون

امید زندگی من ... درسته که گفتم ماتوخونه دوست خانوادگیمون بودیم ولی قبلتر از این حادثه حتی من کل خانوادشون رو ندیده بودم فقط وقتی گوجولو بودم تو عروسی عموهام دوبار دیده بودم ولی خاله رو میشناختم به خونمون اومده بودن، نگوکه خاله از همون زمانیکه من تازه میرفتم یونی که اومد خونمون مامانم آش پخته بود منو واسه پسرش کاندید کرده ولی خوب چون زیاد همو نمیشناختیم به حالت اجرایی در نیومده واینکه وقتی مامان گف خاله خواستگار واسه پسرشه من اصلاوابدا قبول نکردم بیان خونمون واسه خاستگاری ودر مقابل شوشوجونم هم قبول نکرده بوده وگفته بوده هنوز معقیتشو ندارم . حالابیام به اصل موضوع: خوب ماکه بلاخره مجبور شدیم بریم خونشون چون تو شهر ...
5 خرداد 1397