نیستی ولی ...

افطاری به مناسبت ماه تولد همسر عزیزم

ثمره ی عشقمون  گفته بودم شاید ، که دوروز دوشنبه وسه شنبه واسه بابایی جونت برنامه دارم  که دیشب اولیش خداروشکر عالی بود ( البته منهای دو موضوع ) رفتیم کافه رستوران کام کافه که شوشوجونم هم خیلی فضاشو غذاهاشو پسندید جای همه هم سبز وعلی الخصوص جوجه طلاییمون  که همونجا هم یادش بودیم . عموت دیشب رسیده بود ولی چون ما تو رستوران بودیم و واسه دونفر رزرو کرده بودیم این شد که زود برگشتیم تا عموت اومدنی خونه باشیم به محض رسیدن به خونه دیدیم که ایشونم رسیدن رفتیم داخل پارکینگ که عموت به پسر عموت اسکوتر برقی 10 اینچ گرفته بود باباییت هم سوارش شد کلی خندیدم   بعد هم شام پختم عموت خورد و کمی تی وی دیدیم وچون همگی ...
8 خرداد 1397

در باره بابایی

پسته بابایی  پدر شما فرزنده فوق العاده ایه طوریکه مادر بزرگ شما  علاقه و احترام خاصی به پسر بزرگترشون دارن واینو میشه به عینه دید ، و من از این موضوع خرسندم خدارو شکر. تاج سر ما آدم منطقی هستن ماشالله ، روابط عمومی بالایی دارن ( که دوسدارم شماهم مثل بابایی جونت باشی ) دیدمثبت به قضایا دارن واصلا هم اهل دروغ نیستن  بهر حال جوانمردی هستن قابل احترام و .......... وقتاییکه اعصبانی هستن باید سکوت کرد بعد منطقی باهم حرف زد که کنترلش سخته واقعا ( تو ... حلوا خیرات میشه   ) درکل میشه از گفته های مامانی جونت این نتیجه رو بگیری که پدر خوبی خواهی داشت   . ایشالله همه عاقبت بخیر بشن ماهم هم...
7 خرداد 1397

روز موعود

جوجه طلایی من بلاخره بابایی شما دیروز اومدن   و جات واقعا خالی بود چون دست پر اومده بودن یه سری صحبتایی باهم داشتیم که پدر عزیز شما واسش هدیه تدارک دیده بود و ... (توضیح دیگه بیشتر از این نمیدم تو عکساییکه میذارم میبینین ).......... و راجع به صحبتامون بعدنا به جیگر گوشم حرف میزنم همسر عزیزتر از جونم من و نی نی (یا نی نی های ) نیومدتون خیلی دوست داریم  . ...
7 خرداد 1397

عکساییکه گفته بودم

میوه بهشتیه ما  عکسایی از ایینه وشمعدانی که مادر بزرگ عزیز وپدر بزرگ گرامی شما برای من خریده بودن رو میذارم و لازم به توضیحه سال قبل سالگرد عقدمون این عکسارو گرفتم نوستالژین وقتی تو مرد من باشی خانومی کردن برایت عالمی دارد    ...
6 خرداد 1397

دل نوشته

قدر دان من  من وبابایی خیلی به این زندگی زحمت کشیدیم مثل هر پدر و مادری ولی خوب من میخام سختی هایی رو که ما تقبل کردیم رو بگم جیگر گوشم توزندگی ما از همون اول به جز یک نفر (وقتی زمانش برسه خودم بهت میگم چه کسی هستن ) کسی هوای مارو نداشت تو هیچ چیزی منو بابایی رو کسی حمایت نمیکرد همه پی زندگی خودشون بودن چه جفاها که ندیدیم   چه حرفا وحرکاتی که ندیدیم چه زمان هایی تو خوابگاه  یا ... از شدت غصه با گریه به خواب نرفتم  ولی تو این بی وفایی ها خدای مهربون خیلی هوای دلم رو داشت شانس با من غم دیده همراه بود ولی باز هم از خیلی از چیزها برای رسیدن به آماج اصلی باید میگذشتیم چن سال تو غربت زندگی می کنیم ما...
6 خرداد 1397

دل تو دلم نیس

بهونه زندگیم  الان داشتم نوشته های دیروز رو چک میکردم وبا کلمات مادر یا مامانی دلم ضعف رف به جوجه ای که هنوز حتی اثری ازش نیس الهی مامانی فداش بشه   وقتی یادت میوفتم ناخاسته دستمو میبرم جاییکه قراره نه ماه ایشالله مهمونه مامانی باشه......... عزیزتراز جونم الان بابایی تو فرودگاهه دارن میان ایشالله بسلامتی برسن منم که سرکارم دیدم هنوز اول وقته وخلوت خواستم با جیگر گوشم صحبت کنم . فرزند عاقل من ، من هر روز صب به اومدنت دعا میکنم حتی وقتی بابایی منو میرسونه سرکار هم یه ربع فقط دعای من طول میکشه وبابایی لام تا کام حرف نمیزنه ولی نمیدونه که در اصل به چی دعا میکنم فقط میگه به منم دعا کن . دعای من برای ش...
6 خرداد 1397