ماه محرم ماه عشق
بهار عمرم
ماه محرم از راه رسید ودلم خیلی خیلی گرفته چون اصلامرخصی نداریم بریم شهر خودمون واسه عزاداری بخاطر همین موضوع وچهلم مادربزرگ بابایی جونت واینکه ما روز عاشورا نذر داریم گفتیم همین چهارشنبه تا جمعه روبریمو کارامونو انجام بدیم ولی خوب تاسوعا وعاشورا نمیدونم اینجا چطور دووم بیاریم واقعا سخته برامون ولی خوب روح و دلمون اونجاست ......... غریبی سخته.........
چهارشنبه راه افتادیمو رفیتم به چهلم خدا بیامرز مادربزرگ رسیدیم وبعد مراسم از روستا باباجون وعموت گوسفند پیداکردن و خریدن بعد مراسم برگشیم خونه مامان بزرگ اینا (مامان گلم ) و گوسفند رو اقا شهریار پسر خاله بابا جونت قربانی کردن ( که واقعا ما هر سال بهشون کلی زحمت میدیم اجرشون با خدا) و تا ساعت 22 داشتن کاراشو میکردن ، یه چیزی یادم رف بگم ما اومدنی خونه مامان بزرگت پرهام جون که پسرعموی شماست با ما اومد خونه مامان من و کلی با مامان بزرگ گلت و خاله جونت سرگرم شد شب رفتنی دوست نداشت بره
منم کسالت داشتم این دو روز رو همش زود سرما میخورم
دیروز عصر بعد تقسیم کردن نذری وپخش کردنش راهی شدیم ودیر وقت رسیدیم والانم که داریم این خاطرات شیرین رو مینویسم خواب آلو هستم اخه خواب کامل نداشتم ( من به خواب خیلی حساسم وطلاقت بی خوابی کم خوابی بد خوابی رو اصلا ندارم )
تو مسیر برگشت هم رفتیم باغ پدربزرگ بابایی رو درخت میوه واسمون نگه داشته بودن (مرسیییییییییی )
تو جاده هم کلی عکس گرفتیم که تو ادامه میذارم
کبکابایی که از جنوب برام سوغاتی آووردن که میرن تو فریزر آذوقیه زمستونه
واسه باغ حاج اقا پدربزرگ بابایی جون
تومسیر رفت و برگشت
قناری جون ناز که الاچیق تو جاده بودش واااااااااااااااای چه میخوند
گلستان کوچک من ( ماشالله ) و باز نوبرانه جان جانان
شهر بازی هفته قبل
تواین ماه عزیز میخام که همه به آرزوهاشون برسن ... الهی امین ...
فرزند یا فرزندان بهشتی و حسینی من مراقب دل مهربونتون باشین
مامان وبابا خیلی خیلی دوستون دارن