نیستی ولی ...

فصل پاییز

1397/9/7 11:37
نویسنده : شادی زندگی
465 بازدید
اشتراک گذاری

نارنجم محبت

سلام جوجه جان بغل 

روزای به نسبت ارومی رو داریم سپری میکنیم خداروشکر ، بابایی جونت قصد داشت یه هفته ای مرخصی بگیره تا به زندگیمون بیشتر برسه که با 4روزش موافقت کردن تواین مدت که حدود 11روزی دربست دراختیارم بودخندونک خیلی بد عادت شدم الان روزاییکه نیستن اصلا خواب به چشمم نمیاد واینکه دو روز دیگه مرخصیش بعد این ماموریته که بازم خوب میشه چن روزی بیشتر کنارهمیم

این مدتیکه مرخصی بودن کلی گشت وگذار کردیم خیلی وقت بود 5شنبه حمعه ها خونه نبودیم که حس غریبی بود خونه بودن وبیکار نشستن و صحبت کردن ( بعضی وقتا این چیزای ساده ارزو میشه ) غمناک

هنوز اون مشکل پیش اومده ادامه داره و من خودمو الکی به بیخیالی زدم وانگار دارم فرار میکنم ذهنم گنجایش این یکی رو اصلا نداشت ونداره خسته

وباز برای یه دو روز کاری پیش اومد رفتیم ولایت شهر عشق شهر کودکی های ... ومن بین اون کار رفتم ارایشگاه به باباییت سوپرایزی کردم که شما هم تو عکسا میبینی 

یک آذر ماه بود که تولد جشنمادر بزرگ عزیزهمحبت( مامان بابایی جونت ) زنگ زدم وتلفنی تبریک گفتم ( قبل من کسی تبریک نگفته بود منم تا خودم تبریک نگم به بابایی جونت وعمو جونت نگفتم که تولدشونه خنده ) از قضا داشتم ایمیل هامو چک میکرد واسه این دوروزی که نبودم سرکار دیدم از کانون مامان بزرگت ایمیلی اومده که وام بهشون تعلق گرفته وبا حقوق آذر ماه واریز شده ( هر سال من ثبت نام میکردم ولی خوب قسمت به امسال بود ) وخبر خوب واریزی وام رو هم دادم بهشون اخه گوشی موبایل دست عموجونته بنده خدا خبر نداشت و قراره یه مژده گونی تپلی بهم هدیه بدن منتظر ... خدمتتون عرض کنم که مادربزرگ وپدربزرگ مهربونتون (طرف بابایی ) از وقتی حاجی خانوم به رحمت خدا رفتن برنامه ریزی شده که هفته ای یکی از فرزنداشون کنار حاجی باشن تا تنها نمونن که این هفته اخر ابان ماه افتاده بود به مادربزرگ وپدربزرگ عزیزت ، مام رفتیم ولایت نبودن خونه کلی دلمون گرفت خدا هیچ خونه ای اول بی صاحب خونه نکنه و دوم هیچ خانواده ای رو بی بزرگتر نکنه ... الهی امین ...عبادت

و یه روز هم رفتیم خونه مامان بزرگ نازت (مامان مامانی جونت گل ) کلی خوش گذشت دختر خاله مامان بزرگت جوجه اش به دنیا اومد واسه چشم روشنی دوساعتی اونجام رفتیم ( مامان بزرگ عزیزت ، خاله جون خوشگلت و مامانیت ) خاله حمیده جون با عروس و نوه اش هم اونجا بودن اونارم دیدیم خدارو شکر دوره همه ی خوبی بود کمی روحیه تازه کردم زیبا

با اینکه دورم واصلا فرصت مناسبی ندارم ولی همیشه دوست دارم تو شادیا و غم های افراد فامیل شریک باشم راضی

فک کنم از هرچه بگذریم سخن عکس شیرین تر است ( چی گفتم  خندونک اخه من عاشق عکس دیدن وگرفتنم )

اول عکس از رمانتیک بازیامون بذارم خجالت

از اشپزیامون تو خونه تشویق قه قهه

از گشت وگذار ها و ... خوشمزه

عکسای مرحله به مرحله ارایشگاه خندونک

سوغاتی و خوراکیامون آرام

 ودر آخر مامان بزرگ نازت واسه نهار مون کوبیده سفارش دادن بابایی جونت زحمت اووردنش رو کشید خوشمزه

ایشالله زود زود بیام و خاطرات رو ثبت کنم آرام

خوشگل مامانی کی میای تو دلم غمناک خیلی خیلی دوست داریم بغل

بابایی جونت که فوق العاده عاشقتونه من حس میکنم اینو ( وکمی هم حسودی حسود )

 

پسندها (4)

نظرات (4)

مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
7 آذر 97 13:48
من که ضعف کردم. دلم خواست.خوشمزه
 
شادی زندگی
پاسخ
الهییییییی عزیزمگل
دقیقا چی دلت خواست؟متفکر
مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
7 آذر 97 18:15
همشو! عکس این همه خوراکی خوشمزه رو گذاشتید می دونید که بر سر روح و روان یه ادم میاره که رژیم گرفته باشه!!!!خنده
شادی زندگی
پاسخ
راس میگین واقعا تورژیم خیلی مشکله مقاومت حتی با دیدن عکس خوراکی خطا
🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
12 آذر 97 18:39
خطاخطا
خدااااييييش چطور دلت ميااااد
همچين كااااري كني
دلخوردلخور
الان جواب قاااارو قوووور شكم منو كي ميدددده خو خواهر منخندونک

به بههههه عجب پستي بوووود
سراسرررر خوشمزززهخوشمزه
نووووش جان گلم
شادی زندگی
پاسخ
خندهخندهخنده
شما بیا تهران من خودم همه رو برات میچینم تا نوش جون کنی عزیییییییییییییییییزم بوس
سلامت باشی جات سبزه گل
مامانی گیتا جون و برديا جونمامانی گیتا جون و برديا جون
17 آذر 97 12:39
طبق معمول عکسات عالی بود واینم وضعیت منه موقع دیدن عکساتخوشمزه
شادی زندگی
پاسخ
کاش نزدیک بودیم بهت میاووردم عزیییییییزم بوس
لطف داری گل